شام آخر
 
پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, :: 14:6 ::  نويسنده : javad

لئوناردو داوینچی هنگام كشیدن تابلوی شام آخر دچار مشكل بزرگی شد؛ می‌بایست نیكی را به شكل عیسی و بدی را به شكل یهودا، از یاران مسیح كه هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت كند، تصویر می‌كرد. كار را نیمه تمام رها كرد تا مدل‌های آرمانیش را پیدا كند.

روزی در یك مراسم همسرایی، تصویر كامل مسیح را در چهره یكی از آن جوانان همسرا یافت. جوان را به كارگاهش دعوت كرد و از چهره‌اش اتودها و طرح‌هایی برداشت.

لئوناردو داوینچی هنگام كشیدن تابلوی شام آخر دچار مشكل بزرگی شد؛ می‌بایست نیكی را به شكل عیسی و بدی را به شكل یهودا، از یاران مسیح كه هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت كند، تصویر می‌كرد. كار را نیمه تمام رها كرد تا مدل‌های آرمانیش را پیدا كند.

روزی در یك مراسم همسرایی، تصویر كامل مسیح را در چهره یكی از آن جوانان همسرا یافت. جوان را به كارگاهش دعوت كرد و از چهره‌اش اتودها و طرح‌هایی برداشت.

سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریبأ تمام شده بود؛ اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نكرده بود. كاردینال مسئول كلیسا كم كم به او فشار می‌آورد كه نقاشی دیواری را زودتر تمام كند.

نقاش پس از روزها جستجو، جوان شكسته و ژنده‌پوش و مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا كلیسا بیاورند، چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن نداشت.

گدا را كه درست نمی‌فهمید چه خبر است، به كلیسا آوردند؛ دستیاران سرپا نگه‌اش داشتند و در همان وضع، داوینچی از خطوط بی‌تقوایی، گناه و خودپرستی كه به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداری كرد.

وقتی كارش تمام شد، گدا، كه دیگر مستی كمی از سرش پریده بود، چشم‌هایش را باز كرد و نقاشی پیش رویش را دید و با آمیزه‌ای از شگفتی و اندوه گفت: " من این تابلو را قبلأ دیده‌ام!"

داوینچی با تعجب پرسید: "كی؟"

- سه سال قبل، پیش از آنكه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی كه در یك گروه همسرایی آواز می‌خواندم، زندگی پر رویایی داشتم و هنرمندی از من دعوت كرد تا مدل نقاشی چهره عیسی شوم !!!!




پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, :: 14:6 ::  نويسنده : javad

الکساندر فلمینگ (داستان پنی سیلین)

کشاورزی فقیر از اهالی اسکاتلند فلمینگ نام داشت. یک روز، در حالی که به دنبال امرار معاش خانواده‌اش بود، از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک را شنید، وسایلش را بر روی زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید...
پسری وحشت زده که تا کمر در باتلاق فرو رفته بود، فریاد می‌زد و تلاش می‌کرد تا خودش را آزاد کند. فارمر فلمینگ او را از مرگی تدریجی و وحشتناک نجات داد...

 

الکساندر فلمینگ (داستان پنی سیلین)

کشاورزی فقیر از اهالی اسکاتلند فلمینگ نام داشت. یک روز، در حالی که به دنبال امرار معاش خانواده‌اش بود، از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک را شنید، وسایلش را بر روی زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید...
پسری وحشت زده که تا کمر در باتلاق فرو رفته بود، فریاد می‌زد و تلاش می‌کرد تا خودش را آزاد کند. فارمر فلمینگ او را از مرگی تدریجی و وحشتناک نجات داد...
روز بعد، کالسکه‌ای مجلل به منزل محقر فارمر فلمینگ رسید. مرد اشراف‌زاده خود را به عنوان پدر پسری معرفی کرد که فارمر فلمینگ نجاتش داده بود.اشراف زاده گفت: می‌خواهم جبران کنم شما زندگی پسرم را نجات دادی. کشاورز اسکاتلندی جواب داد: من نمی‌توانم برای کاری که انجام داده‌ام پولی بگیرم. در همین لحظه پسر کشاورز وارد کلبه شد.اشراف‌زاده پرسید: پسر شماست؟
کشاورز با افتخار جواب داد: بله
با هم معامله می‌کنیم. اجازه بدهید او را همراه خودم ببرم تا تحصیل کند. اگر شبیه پدرش باشد، به مردی تبدیل خواهد شد که تو به او افتخار خواهی کرد...
پسر فارمر فلمینگ از دانشکده پزشکی سنت ماری در لندن فارغ التحصیل شد و همین طور ادامه داد تا در سراسر جهان به عنوان سِر الکساندر فلمینگ کاشف پنسیلین مشهور شد...
سال‌ها بعد، پسر همان اشراف‌زاده به ذات الریه مبتلا شد. 
چه چیزی نجاتش داد؟ پنیسیلین




پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, :: 14:6 ::  نويسنده : javad

کسی در عبادتگاه نبود. شیخ بود و آن کس که می پرستید. در محیطی چنان 
روحانی، شیخ رویش را به سمت منشا نور گرفته بود، ذکر می گفت و تسبیح می گرداند و اشک می ریخت و می رقصید...
***


آه اینجا چقدر سوزان است!... به سزای کدامین گناه ناکرده این چنین در سوز و تابم؟! آه خدای من نکند اینجا سرمنشا هستی است؟... آری حتماً همین طور است. من، پیر پاکان، شیخ صنعان، مرادِ مریدان، قطعاً در پس پرتو الطاف ایزدی ام... پس چرا این نور پاک مرا این گونه می سوزاند؟... آه خدای من... شیخ پاکت را بیامرز... خدایا... خدایا... آه، آن دختر کیست؟ چه زیبا می رقصد و می آید. این سوز و تاب از خرمن زلف اوست؟ هیهات از این آتش... شیخ! رو برگیر و تسبیح حق بگو... نگاهت را از دخترک برگیر... شیخ!! نگاه مکن شیخ... نگاه مکن... مکن... نمی توانم نگاه نکنم! ... نمی توانم... نه نمی توانم!!! تو کیستی ای دختر ماهرخ؟ خدای من... ایمانم به همین سادگی از دست رفت؟ ... تو کیستی؟ نکند این جام شراب از آن منست؟... خدایا!... نمی توانم از دستش نگیرم.... شیخ صنعان و جام شراب؟ آنهم از دست دختری زنار به کمر بسته؟!... نه نمی توانم نستانم... نمی توانم ننوشم... به سزای کدامین گناه ناکرده می سوزم... به سزای کدامین گناه ناکرده می نوشم؟... خدای من...
***
شیخ از خواب پرید. در تاریک و روشن عبادتگاه، در زیر ستون نور مریدی به آواز زیبا قرآن می خواند. شیخ دست به پیشانی کشید. از عرق خیس بود. مرید دیگری پیش آمد. به ادب کنار شیخ زانو زد. شیخ خرقه پوش خیس از عرق به نقطه نامعلومی نگاه می کرد. مرید پرسید: ای شیخ! خواب ناگواری دیدید؟...
مرید دیگر همچنان در زیر ستون نور قرآن می خواند. شیخ نگاهی به او کرد. مرید دستارش را روی سر جا به جا کرد و باز گفت: خواب ناگواری دیدید شیخ؟ ... سکوت بود و سکوت. فقط صدای قران خواندن می آمد. دیگر جرات باز پرسیدن برای مرید نبود. به ادب عقب رفت و از در کوچک عبادتگاه خارج شد. مُرید دیگر هنوز قرآن می خواند. شیخ که گویی طاقت شنیدن نداشت فریاد کشید و از عبادتگاه بیرون دوید. جمع مریدان شیخ هراسان شدند. یکی گفت: شیخ به کدام سو می دود؟ این چنین بی کلاه و دستار؟... دیگری پاسخ داد: مست از باده الهی به سمت مامن خلوتی می رود!... کس دیگری گفت: نباید او را تنها گذاشت... آن دیگری گفت: گویا شیخ خواب بدی دیده بود...
فارق از تمام گفتگوها شیخ صنعان می دوید. پای و سر برهنه، خار های بیابانی را لگد می کرد. مریدان می دویدند و هریک می کوشیدند تا به شیخ برسند. شیخ اما توجهی به اطراف نداشت. مریدی دوان دوان پرسید: به کجا می روید ای شیخ پاک؟!... جواب شنید: به جانب روم... آنجا که دختر ترسا منزل دارد... آه ای دختر ترسا... هیهات از کمند زلف تو!
***
شیخ صنعان پیرعهد خویش بود... بله جناب حضرت والا... پیر عهد خویش ((بود)) ... شما که خود از نزدیکان ایشان بودید و بهتر می دانید. شیخ ما اکنون خرقه سوزانده و کفر گزیده و در پی جام و لب یار است... خداوند شاهد است. من و دیگر مریدان شیخ پا به پای او دویدیم. ولی شیخ از پس ِ خوابی که دیده بود فقط جانب روم را می نگریست و می دوید. فقط دختر ترسا را می شناخت. به دیار روم هم که رسیدیم خاک نشین ِ دیار یار شد و از یاران برید. بله جناب حضرت والا... این بود که چاره را در رساندن خود به محضر شما جستیم.
پیرمرد خمیده قامت همان طور که به دیوار کعبه تکیه داده بود، کمی جابه جا شد و چهره چند تن از یاران شیخ صنعان را از نظر گذراند. نگاهها سوی او بود در انتظار گشودن لب. پیرمرد اما چیزی نمی گفت. فقط نگاه می کرد. در تو در توی ذهنش به دنبال جمله ای می گشت و با نگاههایش گویی بر دل های مریدان شلاق ِ شرم می زد. جمله را یافت... چند کلمه بیشتر نگفت و راز رهایی شیخ صنعان را افشا کرد:
- باید به سوی روم برویم. ما هم باید جملگی ترسا شویم. ما مریدان شیخ صنعانیم... !
مریدان بر خواستند. پیرمرد در جلو می رفت و مریدان شیخ، شرمزده از پشت او می آمدند به امید آنکه از این رفت و آمد ها چاره ای باشد برای رهایی شیخشان. شرمزده از اینکه شیخ را تنها گذاشته اند، اینک در دلهاشان شوق دیدار شیخ ِ زُنّار بسته بود.
***
خیال...
... مردی روحانی از دور می آید... او کیست که وجودش غرق نور سبز رنگ است؟... چقدر روحانی، چقدر خوش سیما، دو گیسوی بلند افکنده بر دوش. به نزدیک من می آید... آه خدای من! ... با او چه سخنی بگویم؟... چه بخواهم؟... آه یادم آمد! رهایی شیخ. رهایی شیخ صنعان. سلام بر تو ای بزرگوار!! ... خدایا. توان سخن گفتنم نیست...
آه خدای من... شکر؛ چنین بزرگی، بزرگترین بشری که می شناسم بر سرم دست محبت می کشد... حالا موقع درخواست است... هیچ وقت اینگونه صادقانه اشک نریخته بودم... هیچ وقت... ای نبی!... شیخم را نجات بده... شیخ صنعان، شیخ پاکان، مراد مریدان را نجات بده... نجاتش بده... خدای من! ... آه... نعمتت را قدر می دانم ای بزرگوار ترین. فردا در انتظار شیخ می نشینم... فردا!
***
پیرمرد از خواب پرید. مریدی از مریدان شیخ گفت: ای حضرت والا. خواب بدی دیدید؟ نکند به دنبال شما هم باید تا روم بدویم...
پیرمرد به آرامی گفت: آری باید بدوید. فردا روز دیدار شیخ است. فردا شیخ ما به میان ما باز می گردد. هاااای! بر خیزید ای مریدان شیخ صنعان! برخیزید که روز رهایی شیخ رسید.
***
در فردا روز انبوه مریدان شیخ صنعان، شیخ خود را گریان نشسته بر سر کوی یار دیدند. زنار از کمر باز کرده و استغفار گویان. اشک بر چشم جاری کرده بود و می گریست. مریدان گرد شمع خود حلقه زدند. پیرمرد به کنار شیخ رفت. دست شیخ را در دست گرفت و بوسید. شیخ صنعان بر خواست. دل را در گرو دختر ترسا گذاشت و با یاران به جانب کعبه باز گشت.
***
روز ها می گذشت. شاید چندین سال. روزی از روزها مریدی از مریدان شیخ دوان دوان به داخل عبادتگاه آمد. فریاد زد: ای شیخ بزرگوار. دختری سفید جامه از جانب روم می آید...
شیخ برخواست. به میان بیابان دوید. از دور، یار دلنواز می دوید و می آمد. زنار از کمر گشوده بود و جامه سفید به تن کرده بود. شیخ دوید. نگاه مریدان به شیخ بود. عده ای در شک و عده ای در یقین. فریاد های شوق از جانب شیخ صنعان و دختری که دیگر ترسا نبود شنیده می شد. آغوش ها آماده بود تا دیگری را بفشارد. چشم ها آماده بود تا بگرید. دخترک را دیگر توان دویدن نبود. ایستاد. بر زمین نشست. شیخ اما همچنان می دوید. به کنار محبوب رسید. دخترک گفت: الوداع ای شیخ عالم الوداع! شیخ صنعان محبوبش را در آغوش کشید. دخترک بار دیگر به آرامی گفت: وداع... و چشم های زیبایش را بست.
شیخ گریست. محبوبش از دست رفته بود. در میان کویر آتشناک در غم معشوق از دست رفته زاری کردن چه غمناک است. شیخ معنی غم را در می یافت. نوحه سرودن آغاز کرد...




پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, :: 14:6 ::  نويسنده : javad

در یک دهکده ای دور افتاده دو تا دوست زندگی می کردند. یکی از اونها جانسون و دیگری پیتر بود. این دو تا از کودکی با هم بزرگ شده بودند. آنقدر این دو دوست رابطه خوبی با هم داشتند که نصف اهالی دهکده فکر میکردند که ِاین دو نفر با هم برادرند. با این حال که هیچ شباهتی به هم نداشتند. اما این حرف اهالی نشان از اوج محبتی بود که بین این دو نفر وجود داشت. همیشه پیتر و جانسون راز دلشون رو به همدیگه میگفتند و برای مشکلاتشون با همدیگه همفکری میکردند و بالاخره یه راه چاره براش پیدا می کردند. اما اکثر اوقات جانسون این مسائل رو بدون اینکه پیتر بدونه با دوستای دیگه اش در میان میگذاشت.

وقتی پیتر متوجه این کار جانسون می شد ناراحت می شد اما به روش هم نمی آورد. چون آنقدر جانسون رو دوست داشت که حاضر نبود حتی برای یک دقیقه تلخی این رابطه رو شاهد باشه. به خاطر همین احترام جانسون رو نگه می داشت و باز هم مثل همیشه با اون درد دل می کرد. سالها گذشت و پیتر ازدواج کرد و رفت سر خونه زندگیش، اما این رابطه همچنان ادامه داشت و روز به روز عمیق تر می شد. یه روز پیتر می خواست برای یه کار خیلی مهم با خانواده اش بره به شهر. به خاطر همین اومد و به جانسون گفت من دارم می رم به طرف شهر، اما اگه امکان داره این کیسه پول رو توی خونت نگهدار تا من از شهر برگردم.




پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, :: 0:54 ::  نويسنده : javad

نمادهای شیطان پرستی


 

 

در بررسی نمادهای متعلق به شیطان‌پرستی خط بسیار روشنی از ارتباط صهیونیسم و شیطانیسم به وضوح قابل مشاهده است .

در ذیل برخی از نمادها كه به عنوان نگین انگشتر ، ‌گردنبند ، تصاویر بر روی دست‌بندها ، پیراهن ، شلوار ، كفش ،‌ ادكلن ، ساعت و ... درج شده و از جمله به ایران اسلامی نیز راه یافته است ، مورد بررسی و معرفی قرار می‌گیرد :



پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, :: 0:54 ::  نويسنده : javad

صهیونیسم (Zionism) نام جنبشی ناسیونالیستی یهودی است که خواهان ایجاد یک دولت خود مختار یهودی در فلسطین و مهاجرت یهودیان به فلسطین است، که در واقع عنوان پروژه ی بازگشت یهودیان به سرزمین های مقدس می باشد. 
صهیونیسم


پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, :: 0:54 ::  نويسنده : javad

هیکل سلیمان روی مسجد الاقصی!


سخن از آرمگدون و بنیادگرایان انجیلی که صهیونیسم و مسیحیت را با هم درآمیختند و آئین جدیدی از آن استخراج کردند،موضوع تازه ای نیست و در رابطه با این موضوع مطالب بسیاری نقل شده است. اینکه اینان طایفه ای هستند مذهبی-آمریکایی که تقریبا یک پنجم از مردم آمریکا ر ا تشکیل می دهند.گفتیم که گریس هالسل در کتاب پیشگویی و سیاست،به چه صورت به فاش کردن عقاید صهیونیسم انجیلی و یهودی پرداخت.




پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, :: 0:54 ::  نويسنده : javad

مسیحیان بنیادگرا یا نئوصهیونیست‌ها چه کسانی هستند؟



                          بقیه در ادامه ی مطلب            


پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, :: 0:54 ::  نويسنده : javad

 

در شب چهاردهم ذی حجّه که قرص ماه کامل بود، تعدادی از مشرکان مکه و یا به روایتی چهارده تن از اصحاب عقبه [افرادی از اهالی یثرب در عقبه منا در مکه معظمه با پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) پیمان بسته و به طوری پنهانی با او بیعت کرده بودند] از آن حضرت، درخواست معجزه کردند و به وی گفتند: هر پیامبری دارای معجزه است، معجزه شما در این شب چه می‌تواند باشد؟ (البته قابل توجه است مهمترین و اصلی‌ترین معجزه رسول اکرم قرآن است که برای آن زمان و تمامی زمانها معجزه است.) 

ادامه مطلب.....



پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, :: 0:54 ::  نويسنده : javad


سلام دوستان.

خب اکثر ما مستند ظهور رو دیدم. تو این سریال به ما نشان داده شده که برخیانرژی های منفی و مثبت توسط برخی اشکال و یا بهتر بگم معماری منتقل میشه .در این میان هرم و گنبد و هشت وجهی ها بهترین منتقل کننده انرژی هستند وتعیین کننده این که این انرژی مثبت باشه یا منفی اینه که در این مکان هاچه کار هایی صورت میگیرد.
اکثر مکان هایی که در ان پرستش خدا صورت میگیره دارای اشکال هشت وجهی(مناره ها) و گنبد هستند و این موضوع در بین مکان های مقدس ادیان الهیدیده میشه از جمله مساجد.
به همین خاطر است که ما وقتی گنبد و مناره های مساجد رو میبینیم احساس آرامش میکنیم و انرژِ مثبتی دریافت میکنیم.
شاید الان متوجه بشیم که چرا در اروپا ساختن گنبد و مناره ممنوع شده...
الان طبقه ممتازدر حال بر کندن این نماد انرژی مثبت یعنی گنبد و مناره از اماکن مقدس بهخصوص مساجد هست.این کار رو هم به شکل های مختلف انجام میده در کشورهایاروپایی با ممنوع کردن ساخت مسجد و در صورت ساختن هم بدون گنبد و مناره ودر کشور های اسلامی با مطرح کردن معماری نوین و مدرن و حذف گنبد ها.
بعله و قتی شما به مسجدی که گنبد نداشته باشه و فقط مناره داشته باشه نگاهمیکنی در واقع دارید به ستون های معبد سلیمان  نگاه میکنی و نه به مناره.این کاررا به و ضوح در مسجد قدس تهران می توان دید شما میتونید با سرچ عبارتمساجد ماسونی نمونه های دیگری رو هم در سراسر جهان پیداکنید.


نکته دیگه ای که خالی از لطف نیست که در اینجا مطرح بشه اینه که ما و طبقهممتاز برای این که این انرژی های مثبت و منفی رو بهتر دریافت کنیم به اینمکان ها میریم و حتی شکل بدن خودمون رو هم عوض میکنیم و متناسب با اونمکان ها میکنیم تا انرژی رو بهتر دریافت کنیم
آقای آلیستر کراولی که معرف حضورتون هست.همونی که شیطان از طریق یه جن با هاش ارتباط بر قرار میکنه و کتاب شیطانی شو مینویسه.
[تصویر: crowley.JPG]
خب میدونید این ارتباط کجا بر قرار شد؟؟
در مکانی که به شکل هرمه.خب چه جایی بهتر از اهرام مصر
[تصویر: pyramids.jpg]
اینها برای ارتباط بر قرار کردن بدنشون رو به شکل هرم در میارند
[تصویر: dd0c009329c841d619f2675d2305b82c.jpg]
حتی برای این که بیشتر شبیه بشن از کلاه های هرمی شکل هم استفاده میکنند.
[تصویر: Aleister_Crowley_4.png]


اما من و تو بچه مسلمان چه کارایی رو برای دریافت بهتر انرژی مثبت و الهی انجام میدیم؟؟؟
خب بهترین جا رو انتخاب میکنیم.یعنی مسجد...
[تصویر: n00028738-t.jpg]
[تصویر: ghom-4big.jpg]

اما بدنمون رو به چه حالتی تغییر میدیم؟؟
[تصویر: 8327226522221221301371231782264740249149.jpg]
دو دست به نشانه مناره ها و سر به نشانه گنبد.
حالا می دونید چرا بعد از دعا یه احساس خوبی بهتون دست میده.



پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, :: 0:54 ::  نويسنده : javad

روش کارهای ایجاد نظم نوین جهانی توسط

فروماسونری

همونطور که گفتیم اون یهودیان از سال 1303 تا همین امروز فنونشون رو گسترش دادند و امروزه در نظام سیاسی,نظامی,اقتصادی و بد تر ازهمه دینی نفوذ پیدا کردند!! و ما به جرات میتونیم بگیم که همه ی قدرت جهان دست آنهاست!واونها امروز در صدد محقق کردن نظم نوین جهانی هستند! و ما این رو ثابت میکنیم!

با ما همراه باشید!

Imperialism%20box.jpg 

بقیه ی مطلب در ادامه ی مطلب



پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, :: 0:54 ::  نويسنده : javad
فراماسونری و حادثه ۱۱ سپتامبر
 
همانطور که در مستند ظهور (The Arrivals)هم مطرح شد تا الان دیگر بایستی با دیدن مستندهای بسیار راجع به حادثه ۱۱سپتامبر مانند اسرار ۱۱ سپتامبر، Who killed John O’Neil و Loose Changeپی برده باشید که حادثه ۱۱ سپتامبر یک جنایت داخلی بود که توسط دولت شیطانپرست ایالات متحده علیه مردم خود صورت گرفت. این کار از یک طرف بهانه ایبود برای افزایش بودجه نظامی و حمله به کشورهای مسلمان (تروریست ها!؟!؟)برای غارت کشور آنها و از سویی دیگر قربانی بسیار عظیمی باشد تقدیم بهخدایشان شیطان…


پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, :: 0:54 ::  نويسنده : javad
 

اسرار دلار

اسرار دلار وارتبط ان با یهودیت                           توصیه می کنم بخونیدش         

نظر یادتون نره  بحث در مورد مطلب



پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, :: 0:54 ::  نويسنده : javad

فتنه «دجال» در روایات ما به عنوان یكی از فتنه‌های قبل از ظهور حضرت امام مهدی(ع) شمرده شده است. هرچند در پی پرسش‌های گوناگونی كه درباره مشخصات امامان معصوم(ع) پرسیده شده، ایشان به بیان ویژگی‌هایی از دجال پرداخته‌اند. اما این موضوع هم چنان در دوران ما، در هاله‌ای از ابهام قرار دارد.

گروهی دجال را با وجود ویژگی‌های عجیب و غریبی كه در روایات برای آن برشمرده شده است، موجودی واقعی می‌دانند كه در آخرالزمان ظاهر شده و به فریبكاری می‌پردازد و گروهی به دلیل همین ویژگی‌ها دجال را موجودی نمادین دانسته و معتقدند روایات در مورد او بیشتر به زبان استعاره سخن گفته‌اند.

http://weblog.sarir209.com/archives/devil.jpg



download movie
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
پيوندها





نويسندگان


ورود اعضا:

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 35
بازدید هفته : 45
بازدید ماه : 112
بازدید کل : 78255
تعداد مطالب : 47
تعداد نظرات : 23
تعداد آنلاین : 1